اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۶۷ مطلب با موضوع «قصیده» ثبت شده است




  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

در فضای نتی که سانسوری
تحت اخبار خاص و دستوری
با هدایت بسوی اهدافی
گشته جذب فضای منشوری
لرزش چشم و دست و بازویت
گم شدی در خودت و ناسوری
کرده شلّیک مستمر سویت
سیبل او گشته ای و مسروری
دلهره حاکمت و محدودی
حال و روزت بسوی ناجوری
بوده سرباز صفر او امّا ،
دیده خود را چو امپراتوری
ملتهب با احاطه ای در آن ،
هر طرف وِزّ و وِز چو زنبوری
تیره گی حاکم و فضا تاریک
در تعارف چو ماه پر نوری
مهره در دست نفس شیطانی
در فضا چون فرشته ممهوری
بوده بازیچه ی نفوذ از خود
همچو اهرم برای مزدوری
هرچه در آن فرو روی غرقی
بر وجود خودت چو ساطوری
در مسیری به رنگ صدرنگی
لخت و عریان شدی به مستوری
در فضا غوطه ور ز اخباری
می روی رو بسوی رنجوری
منزوی در سکوت یک میزی
در خیالت چو کاخ معموری
شیر بیباک بیشه ات مرده
جغد تسلیم دام پر زوری
سر بصحرای گنگ و رازآلود
دست ظلمی بقدر  مقدوری
رعد و برقی برای رگباری
زنده هستی ولی به منفوری
روز و شب در خیال آزادی
در قفس زندگی چنان گوری
روبرو با سراب رویاها
خوش خیالی در حسرت نوری
غرب وحشی شدی نمیدانی
سارق گنج شرقِ رنجوری
گشته ای یک معادله ، مجهول
راه حل داری و از آن دوری
با سلیمان جان خود قهری
می روی زیر پا چنان موری.
#احمد_یزدانی




  • احمد یزدانی

خردمندی کن ای از خود رهیده
برای دیدن حق شو خمیده
بیادآور ز حال رفته ی خود
ز طعم فقر و بدبختی چشیده
چو حق میگفتی و حق میشنیدی
شده بر مردم عصرت پدیده
شد اکنون از جوانان وضع دیگر
نمیخواهند سخن از کس خریده
کلید قفل میهن سهل و آسان
شود باز از گروه رزم دیده
اگر یکعدّه انسانهای دانا
به کرداری صحیح گفته شنیده
خروجی های جمعی خیر باشد
شود اعلان چکیده با جریده
شود بحثی اساسی در خصوصش
ترازوئی دقیق آنرا کشیده
چون از هر جانبی سنجیده گردید
همان را کرده اجرا روی دیده
چه خوب است آدمی در وقت لازم
زند بر گوش مشکلها کشیده
که از او سرنگون گردد خرابی
و برق از چشم خودخواهی پریده
بود حق تا که هر نسلی خودش هم
برای خود کند اجرای ایده
پدرها را نباشد حق که قانون
نوشته تا بفرزندان رسیده
چه بهتر تا که از اندیشه ورزان
عمل گردد به آدابی چکیده
همیشه صادق است این حرف نیکو
چه خوب است حاکمان آنرا شنیده
نهاده خودپسندی را به یک سو
ترازو بوده حق با خود کشیده
هرآن امری که بر خود ناپسندند
برای هیچکس آن را ندیده
نخواهند هیچکس را نوکر خود
نخوانند خویشتن را برگزیده
بپرسند از نظرهای جوانان
جوانانی که هستند پاک عقیده
اگر اینگونه میکردند قبلاً
نمیشد پرده ها اکنون دریده
اگرچه عالمی درگیر و دار است
صداقت از جوامع پرکشیده
ولی ایران و ایرانی عزیز است
تحمّل کرده هر رنج رسیده
اگر از رفته ها عبرت بگیریم
اگر از نفس شیطانی پریده
کنار هم به آسانی و شادی
گذشته از مسیری برگزیده
تفرّق را بگور خود سپرده
همه از بند درگیری رهیده .

  • احمد یزدانی

نشسته غمزده در اوج خویشتنداری
به کُنج خلوت سلّول حبس اجباری
فضای ذهن و غم جانفزای محرومان
که مانده خانه بدون درآمد و کاری
چه مردها و زنان عزیز محترمی
اسیر پنجه دیو پلید بیکاری
چه مردمان گرفتار آبرومندی
رضا به مرگ خودند از فشار ناداری
شود که درد و مرض عبرتی پدید آرد
بشر دوباره رود روبسوی بیداری
خدا کند که شود عبرت توانمندان
برای رفع نداری نموده همکاری
قدم گرفته بشکرانه توانائی
که حل شود ز کسی مشکل و گرفتاری
خدا کند که بشر فارغ از حکومت ها
کند به جوی جهان مهربانیش جاری
خدا کند که درآید ز آستین دستی
بگیرد حقّ ضعیفان ز هر ستمکاری
به هر کجای جهان رفته با توانائی
گرفته حقّ وطن را کند طلبکاری .

  • احمد یزدانی

ابر سیاه شب ظلمانیم
جاده ی پر برف زمستانیم
خشم فرخورده ای از حاکمان
خون بدل از جهل و پریشانیم
از گل و خورشید و طبیعت نگو
گمشده در وادی حیرانیم
تند و مداوم برسد حادثه
سیبل تک لشکر کیهانیم
گر دو سه روزی نشود حمله ای
جشن و خیابان چراغانیم
اسکله ای خسته غروبی خفه
ساحل ناامنم و طوفانیم
دلهره ای دائمی و مستمر
لرزه و پس لرزه ویرانیم
حمله نمایم بخودم بی هدف
مثل خیال شب زندانیم
بارش سیلم و تگرگم گهی
روح هوای بد و بورانیم
بگذر و تنها بگذار و برو
درد فراگیر و پشیمانیم
با همه عالم سخن از من بگو
عاشق سرخورده ایرانیم
میگذرد این شب سرد و سیاه؟
میرسد امّید و فراوانیم ؟
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

بین من با عدّه ای شد اختلاف
خوانده خود را حق و من را اهل لاف
باید اکنون داده توضیحی که تا ،
گشته هر خرده حسابی صافِ صاف
هموطن ایرانی پاکیزه خوی
بوده کشور مال ما بی هر گزاف
ما همه در کشتی و کشتی در آب
سرنوشت اهل کشتی یک کلاف
از برای طرح و فکر و ایده ها
کرده شمشیر عداوت را غلاف
همّتی باید که درمان کرده زخم
کرده با افکار دیگر ائتلاف
کار بسیاری به انجامش رسد
با خردمندی شود پر هر شکاف
خانه از اموال صاحبخانه است
حفظ آن خواهد درایت در مصاف
دشمنان از هر طرف در هجمه انذ
در پی ایجاد سدّ و انحراف
خون دل خواهد وَ اصحاب عمل
تا کند نسل جوان گِردش طواف
هر صداقت در کنار علم و دین
گشته بستر از برای انعطاف
هرکسی خارج شود از راه راست
بوده در گرد شیاطین در طواف
کِی خورد بیگانه غم از ما عزیز ؟
نیست آنها را غم ما بی گزاف
سرنوشت جنگ کامل روشن است
از بهانه داده باید انصراف
از نسیم صبح صادق می وزد
اسکله در انتظار اعتکاف
حال باید همّتی نو رو شود
کرده کوتاه ادّعاهای گزاف
دل به کاری واقعی داد و از آن
کرده از هر گوشه گنجی اکتشاف
با امید و عشق و کار و بنده گی
راه ناهموار خود را کرده صاف
چون قوی گردد وطن در اقتصاد
فقر و بی دینی رود در کوه قاف .

  • احمد یزدانی

بود ایران در عالم یک پدیده
جهان ماننداو هرگز ندیده
ندید هرگز کسی از او تجاوز
نسیم صلح از او دائم وزیده
تحمّل کرده ظلم از عالمی را
دگر خنجر بجای بد رسیده
زند آتش بجان احوال مردم
که از تبعیض نامردم چشیده
بگورش رفته آسایش و راحت
ز یک عدّه که از مردم بریده
فراری های بی اصل و اصالت
همانهائی که دزدیده پریده
شده تبعیض و دزدی آفت ما
خوشی و خنده گشته آب دیده
سکوت اندازه دارد خسته هستیم
شدیم از شدّت سختی خمیده
همه دیده که نسل ما به همّت
که خط قرمزش بوده عقیده
دفاعی کرده با تقدیم خون ها
نگشته عزّت نفسش خریده
اگرچه نصف عالم دشمنش بود
برایش نقشه های بد کشیده
ولی با قدرت امّید و ایثار
خودش را در جهان بالا کشیده
نرفته زیر بار دشمنانش
شد از سختی چو خنجر آبدیده
ولی از غارت یک عدّه خودخواه
ز جام بی وفائی ها چشیده
ولی اکنون زمان ویژه آغاز
جوانان کرده طرح فکر و ایده
از آنجائی که انسان وقت زادن
شود با شکل خاصش آفریده
چه خوب است تا که هر نسلی بدستش
شود نقّاشی رشدش کشیده
چه بهتر تا که بهره برده از آن
و حکّام زمان از آن شنیده
نهاده خودپسندی را به یک سو
نخوانند خویشتن را برگزیده
بپرسند از نظرهای جوانان
جوانانی که میهن پروریده
اگر اینگونه میکردند قبلاً
نمیشد پرده ها اینسان دریده
اگرچه عالمی در گیر و دار است
شجاعت از جوامع پرکشیده
ولی ایران و ایرانی عزیز است
هزینه داده در راه عقیده
اگر از رفته ها عبرت بگیریم
بلوف های شیاطین را ندیده
به بازوی خرد با خیر و خوبی
نموده انتخابی برگزیده
تفرّق را بگور خود سپرده
خدا را با ارادت کرده سجده
شده احیا بزرگی های ایران
جهان بهر تماشا صف کشیده
همه ایرانیان شاداب و خندان
دوباره بام عالم را خریده .

  • احمد یزدانی

عاشقی دلداده بود ، آموزگار
زد زمینش در تصادف روزگار
انقلابی بود کشور ، ملتهب
گشته بر امر معاش خود دچار
جنگ شد آغاز ، درمان سخت شد
مشکلاتش بار شد بر روی بار
دل اسیر قامت بیمار بود
لطف تدریس از برایش شد فشار
درد وجدان رفت در عمق وجود
کرده احساس خیانت ،  بیقرار
دید در رویایِ خود ، نسل بشر
بی سلاح عشق هر یک یک شکار
هرمعلّم لازم است تا با خِرَد
داده از مهرش به هستی اعتبار
از مهارتهای خوب زندگی ،
گفتگو کردن و رقص جویبار
صبر و خلّاقیّت و عفو و گذشت
معتقد بودن و در ره استوار
دوستی با جانور ،عشق وطن
لذّت از برگ درختان و بهار
شادبودن ، شادمانی ، رویِ خوش
بوی گلها‌، گوش دادن با وقار
اعتماد و عاشقی ، گنجِ سکوت
راستگوئی ، راست بودن ، ابتکار
با محبّت با مدارا حِلم و دین
بهره از ایمان راسخ ، بی شعار
دیدنِ خالق درون لحظه ها
شرم کردن از ستم با اقتدار ،
همرهِ گلهای زیبای دگر
کرده در درسش به شاگردان نثار
دید و دید و غم وجودش را گرفت
ترک کرد او کارِ خود را زار زار
در پیِ کارِ دگر رفت و از او
مانده خاکستر از آتش یادگار
نازنینانِ معلّم ، عاشقی ،
هست تنها شیوه ی مطلوب کار
روزتان آمد ، مبارک بادتان
روز عشق و روز شور و افتخار.

  • احمد یزدانی
گله دارم ، گله دارم من از دست شما یارب
شده پول آفت و ابزار بدبختی ما یارب
چو شیطانی به غارت میبرد عمر عزیز ما
و ما غارت شده کرده تماشا ظلم را یارب
تمام عمر درگیرو بدنبالش دوان هستیم
بهشت پول و جهنّم پول و هرجائی،چرا یارب؟
محبّت پول، عدالت پول، عبادت پول، زیارت پول
در اینجا یک خدا حاکم و پول است آن خدا یارب
شود سنجیده دین با پول ، معیار خرد پول است
اساس سنجش است و پایه ی معیارها یارب
شده دینداری از دستش سیه کاری ، خداوندا
نباشد مرگ بی پول و فقیران را صدا یارب
در این بازار مکّاره خدایا دین گرفتار است
دکان کاسبی شد ،کاروکسبی بیخدا یارب
اگر پولی نداری هرچقدر خوبی تو مجنونی
به نقد پول چون علّامه ای در هرکجا یارب
عدالت میگشاید چشم را بر ثروت و مکنت
ز ثروتمند با پولش شود دفع بلا یارب
کلید حلّ مشکلها و بر هرمردو زن رویا
اگر پولی نباشد کفرو عصیان برملا یارب
تمام راهها ختم به پول است و تو میدانی
روایت شد که در آخرزمان مشکل گشا یارب
اگر تلخ و اگر شیرین حقیقت دارد این مطلب
برای انعکاس حق ، نزن آئینه را یارب.

  • احمد یزدانی

شده رنج وطن اکنون قصیده
همه گشته بنوعی داغدیده
تحمّل کرده رنج دشمنی را
وَ مسئولین بخلوت آرمیده
شعار از ما و از دشمن عمل بود
قطار بیست چهل ره را بریده
جوانان بوده از ما بهره آن ها
برای رفتن خود صف کشیده
در اوج حقّه بازی با کرونا
جهانی را بزیر پر کشیده
نشسته ساخته ابزار جنگی
که عقل جن به آن کی می‌رسیده
برای مردم رنجه ز تبعیض
چو رویا بوده بر جان ها تنیده
نشان داده دری از باغ سبزی
که جان ها رو به آنجا پرکشیده
و از این‌سو در و پیکر همه باز
رسیده دشمنانی آب دیده
تمام خوش خیالان بوده در خواب
و آنها هم به آتشدان دمیده
سرانجام آنچه می‌باید نشد شد
چو خاری در دل انسان خلیده
و از نو مردمان را سیبل کردند
و رفتند و به خلوت ها لمیده
وطن می‌بیند اکنون روبرویش
که اینترنت و فیلم است و جریده
که می انگیزد اکنون فتنه ها را
و دودش رفته با شدّت به دیده
دوباره نقطه از نو جنگ و کشتار
دوباره پنبه هر رشته و ایده
و یک عدّه نفوذیهای مزدور
که عامل بوده از میهن پریده،
وَ رفته با سی آی ای یا که موساد
نشسته طرح تازه آفریده
از آنجائی که سیستم شد نوشته
بدست شرق و غربی پروریده
تمام زیر و بم ها دست آنهاست
همانهائی که بوده زرخریده
والّا از چه رو فرزند آنها
که اینجا می‌کند طرح عقیده
به آمریکا اروپا رفته راحت
خیانت را از آنجا بوکشیده؟
برای ما که بودیم از سرآغاز
چو سیبل دشمنانی برگزیده
دگر حجّت تمام و مطمئنّیم
فقط یک عدّه از ایمان چشیده
بقیّه با دروغ و با خیانت
گرفته پست و با آن قد کشیده
شده غرق دروغ و خودپرستی
برای نفع خود سینه دریده
اگر باشد سوال از سوی مردم
نداده پاسخ از مردم رمیده
از آنجائیکه ثروت کرده غارت
به سوراخ ریای خود خزیده
و یک عدّه که سالم مانده اینجا
به زیر بار تهمت ها لهیده
فشاری بی امان بر شانه هاشان
چنین وضعی به عالم یک پدیده
و از نو یک خیانت یک قیامت
شده بر پاکبازان آبِ دیده،
دوباره روز از نو روزی از نو
وطن رنجیده و ملّت تکیده .

  • احمد یزدانی

از ایرانی جهان بهتر ندیده
اگرچه گوش آنان شد بریده
سکوت اندازه دارد خسته هستیم
شدیم از شدّت سختی خمیده
تحمّل کرده رنج عالمی را
دگر خنجر  به جای بد رسیده
زند آتش بجان احوال مردم
که از تبعیض نامردم چشیده
بگورش رفته آسایش و راحت
خوشی و خنده از کشور پریده
اگرچه نصف عالم دشمن اوست
برایش نقشه های بد کشیده
ولی نسل گذشته با رشادت
شده در پهنه گیتی پدیده
نرفت در زیر بار دشمنانش
شده فولاد سفت و آبدیده
نبرده بهره از رنج و تلاشش
خیانت در دلش با غم خلیده
ولی اکنون زمان ویژه آغاز
جوانان کرده طرح فکر و ایده
از آنجائی که انسان وقت زادن
شود با شکل خاصش آفریده
چه خوب است تا که هرنسلی بدستش
شود نقّاشی رشدش کشیده
بُوَد خیر و صلاح ویژه در آن
و بهتر حاکمان آن را شنیده
نهاده خودپسندی را به یکسو
ترازو بود حق از آن چکیده
نخواهند هیچکس را نوکر خود
نخوانند خویشتن را برگزیده
بپرسند از نظرهای جوانان
جوانانی که میهن پروریده
اگر اینگونه می‌کردند قبلاً
نمیشد پرده ها اکنون دریده
اگر چه عالمی در گیرو دار است
صداقت از جوامع پرکشیده
ولی ایران و ایرانی رشید است
هزینه داده در راه عقیده
اگر از رفته ها عبرت بگیرد
شکست و رنج و بدخواهی رمیده
بهمراه خرد با خیر و خوبی
نموده انتخابی برگزیده
تفرّق را بگور خود سپرده
کنار هم ز هر رنجی رهیده .
#احمد_یزدانی
kootevall.blog.ir

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

نقد دارم در کنارش دل ز خون
دشمنان هستند در اوج جنون
شیطنت میبارد از هر گوشه ای
هست وقت خون دل خوردن کنون
بر وطن دست تعرّض شد دراز
تا کند جاری در آن رودی ز خون
لازم است در اوج تدبیر و خرد
رد شد از این فتنه های پر فسون
وحدت ما با خردمندی عجین
می‌کند دشمن به دوزخ سرنگون
میهن زیبای ما ای هموطن
می‌شود با تفرقه کن فیکون
بارها ویرانه شد با اشتباه
کاخ زیبائی برای یک ستون
باشد اکنون روزگار همدلی
تا نگردد این وطن سوریّه گون
روشن است پایان کار این نبرد
گفته قرآن در فراز کافرون
دشمن خونخوار و بدفرجام ما
می‌شود با همّت ما سرنگون
دست ما در دست هم با یک هدف
تا رود کشور از این جبهه برون
می‌رسد وقت بیان انتقاد
نیست اکنون وقت طرح چندوچون.

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

به کشتی در دل دریا رهائیم

همه جنبیده تا غرقش نمائیم

خِرَد شد در میان ما فراموش

دوچهره بی ریا و با ریائیم

سخن ها از عدالت ، مهربانی

ستمکاری که عادل می نمائیم

کتاب هرگز نمی خوانیم و تنها

همه فیثاغورث در ادّعائیم

دیانت لقلقه ، دین یک دکان است

بلای جان مخلوق خدائیم

جهان آتش بگیرد گو بگیرد

ولی ما را نسوزاند که مائیم

نکرده کار جدّی بوده در خواب

چنان چون مرده خورهای گدائیم

خردمندان فراری گشته از ما

به کوی خودپسندی ها ندائیم

تعارف های ما هم خنده دارد

ریاکار بظاهر بی ریائیم

زباناً بوده اهل خیر و خوبی

ولی در شهر تهمت ها صدائیم

نظرباز و هوسباریم و تنبل

بلا اندر بلا اندر بلائیم

امانت گر بدست ما بیفتد

چنان چون خاوری یک اژدهائیم

اگر کوچک نموده دیگران را

اگر بر خودپسندی مبتلائیم

اگر از مشکلات آکنده هستیم

اگر از خوش خیالی در فضائیم

اگر جای عمل اهل شعاریم

اگر ناراضی پر مدّعائیم

خدایا راه حلّی کن عنایت

نباشد یاریت رو به فنائیم .

  • احمد یزدانی

خار و گل را در گلستان دیده ام

زشت و زیباها فراوان دیده ام

زندگی را جمعی از ضدّ و نقیض

در دو وجهِ سخت و آسان دیده ام

دیده ام نعمت فراوان و زیاد

من گرانی های ارزان دیده ام

هر خرابی آمد هرجائی پدید

از نفوذ دست شیطان دیده ام

دیده ام حکّام خوب و بد زیاد

لایق و نالایق آن دیده ام

عدّه ای بیعرضه ی بی خاصیت

داده جولان جای خوبان دیده ام

باند بی ریشه ، ریاکار و دو رو

داده در هرگوشه فرمان دیده ام

رفته در گور زمان با خشم خلق

جای خدمت غصب عنوان دیده ام

راه حل آسان ، بُوَد در جمله ای

چاره را دست و گریبان دیده ام

در دروغ و کم فروشی آتش است

اهل دوزخ را پشیمان دیده ام

می خورم حسرت من عمر رفته را

رفتن آن را شتابان دیده ام

یاعلی ، در روبرو امّید و عشق

من چه بازی ها به دوران دیده ام.

  • احمد یزدانی


بنام خدا

(قصیده ای با تاسّی از دعای هفتم صحیفه سجّادیه)

خدائی که کنی سختی به آسانی بدل

مارا تماشا کن

وطن بیمار شد خالق

برایش چاره ای ای ربّ دانا کن

به ما راه برون رفتی نمایان کن

در این سختی کمک فرما

به دردی ما گرفتاریم خالق

چاره کن ، مارا شکیبا کن

لوازم از تو میگردد مهیّا

جز تو هرگز نیست درمانی

برای بندگان ناسپاس خود

لوازم را مهیّا کن

میان مشکلاتیم و توئی تنها پناه ما

در این اوضاع

بدام مشکلات افتادگان را

با توانائی توانا کن

خداوندا بلائی آمده

در زیر بار آن کمر تا شد

به بیماری گرفتاریم ما

ای مهربان مارا مداوا کن

به دام شکّ و شبهه رفتگان را

نیست برگشتی به آسانی

ز پستی خارج و در کوره عشقت

بسوزان و مصفّا کن

اگر قفلی شما بستی

کسی را نیست یارائی که بگشاید

اگر ناشکری از ما بوده است

با بخششت هر بسته را وا کن

نباشد بازگشتی از برای

آنچه پیش آورده ای خالق

به لطف و مرحمت از ما

کویر لوت دریا کن

خداوندا اگر خواری دهی 

هرگز نباشد یاوری دیگر

در بسته به روی ما گشا ،

حاجات امضا کن

برای بندگانت عاقبت را خیر کن

ای مهربان خالق

تو نوکرهای اهلبیت خود را

سربلند در کلّ دنیا کن

خداوندا وطن را 

از بلای ناگهانی پاک کن با مهر

دعای عافیت را مستجاب و

نور ایمان را هویدا کن

همه دلخسته و تنها و غمگینیم

باشی تو پناه ما

اگر عصیانگر ی کردیم و کفران

خالقا با ما مدارا کن .

#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی